هـــــــــــی روزگار
اگر مردم تابوتم را سیاه کنید تا همه بدانند سیاه بخت بودم.
برروی سینه ام تکه یخی بگذارید تا به جای معشوقم گریه کند.
چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار معشوقم بودم
واخرین خواسته ی من از شما این است که دستانم را ببندید تا همه بدانند خواستم ولی نتوانستم.
واپسین لحظه دیدار ، منو دست گریه نسپار ، توی تردید شب خدا نگهدار ،
اگه خوابم اگه بیدار ، تو ی این فرصت تکرار ، بگو عاشقی برای آخرین بار
به تو که فکر می کنم
بی اختیار
به حماقت خود لبخند می زنم
سیاه لشکری بودم
در عشق تو
و فکر می کردم بازیگر نقش اولم …
افسوس…
خداحافظ طلوعم
خداحافظ غروبم
خداحافظ تو ای تنها امیدم

نظرات شما عزیزان:
برچسبها: