زنده بادا که چقدر رنگین است
تنهایی ما غمگین است
درد دوری به دلم سنگین است
یاد ایام گذشته به دلم
زنده بادا که چقدر رنگین است
برچسبها:
کاش نباشد آرزویی که رنگ بالفعل به خود نمی گیرد
ســراب شد تمام آن آرزوهایــی که برای تو داشتم،
برای خـــودم . . .
کاش نباشد آرزویی که رنگ بالفعل به خود نمی گیرد
برچسبها:
کنج گلویم.....
کنج گلویم قبرستانیست پر
از احساس هایی که زنده به
گور شده اند به نام بغض !
برچسبها:
گاه دلتنگ میشوم
گاه دلتنگ ميشوم
دلتنگتر از همه دلتنگي ها
گوشه اي مينشينم
و حسرت ها رو ميشمارم!
باختن هاو صداي شكستن را
نميدانم من!!
كدامين اميد را نااميد كردم
كدام خواهش را نشنيدم
و به كدام دلتنگي خنديدم كه چنين دلتنگم...!!
برچسبها:
عاشقانه هایی که برایت مینویسم
عاشقانه هایی که برایت مینویسم
مثل آن چای هایی هستند که خورده نمیشوند!
یخ میکنند و باید دور ریخت!
فنجانت را بده دوباره پر کنم
برچسبها:
اقامون کجایی؟
بهم گفتی نفسم به نفس های تو بنده آقامون کجایی پس؟
من دیگه نفسم بالا نمیاد بریدم از تنهایی
از این اشکهای جدایی بهار زودتر بیا پاییز رو دوست ندارم.
برچسبها:
مرا اینگونه باور کن...
مرا اینگونه باور کن...
کمی تنها
کمی بیکس
کمی از یادها رفته
خدا دیگر کجا رفته؟
نمیدانم مرا آیا گناهی هست؟
که شاید هم به جرم آن غریبی و جدایی هست....
برچسبها:
گفتم خدا از همه دلگیرم، گفت حتی از من؟
گفتم خدایا دلم را ربودند، گفت پیش از من؟
گفتم خدایا چقدر دوری، گفت تو یا من؟
گفتم خدایا تنهاترینم، گفت پس من؟
گفتم خدایا کمک خواستم، گفت از غیر من؟
گفتم خدایا دوستت دارم، گفت بیش از من؟
گفتم خدایا اینقدر نگو من...
گفت: من توأم تو من....
برچسبها:
کاش.....
کاش در دهکده عشق فراوانی بود
توی بازار صداقت کمی ارزانی بود
کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
کاش....
کاش.........
کاش..............
برچسبها:
اب و هوای دلم
اب و هوای دلم انقدر بارانیست ک رخت های
دلتنگی ام را مجالی برای خشک شدن نیست
اینگونه است ک دلم همیشه برایت تنگ است
برچسبها:
تنها باشي روز تعطيل باشد غروب باشد
تنها باشي روز تعطيل باشد غروب باشد
باران هم ببارد احساس ميكني بلاتكليف ترين آدم دنيا هستي...!!
برچسبها:
دیگر دل نخواهم بست
دیگر دل نخواهم بست
دوست نخواهم داشت
دیگر احساس را از هیچکس تمنا نخواهم کرد
گرچه محتاج احساسم ، گرچه محتاج تسکینم
سهم من ازعشق آنکس که امید محبت داشتم سراسر اشک و
دلتنگیست
دیگر چه انتظار عشق ورزیدن از آنکس که ژرف نگاهم را نمی فهمد
تنهایم گذاشت آنگه که نیازمند احساس بودم
دستانم را نفشرد آنگاه که تن سردم محتاج گرما بود
به انزوا می روم
به آن ژرفترین ژرفا
آنجا با خاطراتش زنده خواهم بود، غیابش را حس نخواهم کرد
لااقل آنجا آرزوهایم را در آغوش دیگری نمی بینم...
برچسبها: