عــــــــاشق تنـــــــــهــــا

هر شعر

هر شعر


گریز از یک گناه بود


هر فریاد


گریز از یک درد


و هر عشق


گریز از یک تنهایی عمیق


افسوس که تو


هیچ گریزگاهی نداشتی…!


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ] [ 21:5 ] [ ] [ ]

سوره عشق

خداوندا ، جای سوره ای به نام


*عشق* در قرآن تو خالیست


که اینگونه آغاز شود 


و قسم به روزی که دلت را میشکنند


و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ] [ 21:1 ] [ ] [ ]

به انتهای بودنم رسیده ام....

تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام


دردِ یک اتفاق که شاید با اتفاقِ تـو


دردش متفاوت باشد ویرانم می کند


من از دست رفته ام  شکسته ام


می فهمی


به انتهایِ بودنم رسیده ام 


اما اشک نمی ریزم


پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند

 

 


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ] [ 20:55 ] [ ] [ ]

 

 

یادت باشددلت که شکست,سرت را بگیری بالا
تلافی نکن,فریاد نزن,شرمگین نباش
دل شکسته گوشه هایش تیز است
مبادا دل و دست آدمی که روزی
 دلدارت بود زخمی کنی به کین
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش آرزویت بود
صبور باش و ساکت...

 

 

 


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, ] [ 12:44 ] [ امید ] [ ]

دلتنگی

 دلم برايت تنگ شده !

مي خواهم آنقدر اشک بريزم
تا غبار فاصله از قلبم تميـــز شود .

برچسب‌ها:
[ یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, ] [ 20:25 ] [ امید ] [ ]

قلب زیبا

 روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت.

ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت ...


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, ] [ 16:25 ] [ امید ] [ ]

عشق چیه؟

 تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟

ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟

ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟

ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟

ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟

ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟

مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟

ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟

ميدونين ...؟؟؟

اگه جواب اين همه سئوال رو ميخواين! مطلب زير رو بخونين...خيلي جالب و آموزندس...
 
به ادامه مطلب بروید

 

برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, ] [ 16:22 ] [ امید ] [ ]

متنفرم

شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !

تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!

تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، ***جه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛

هق هق شبونه ؛ افسردگي ،پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !

براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد

و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد

تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!

متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم

از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, ] [ 16:13 ] [ امید ] [ ]

کوروش کبیر

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

 کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

 زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

 بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, ] [ 16:6 ] [ امید ] [ ]

 

تا حالا پاتون رو توی یک تیمارستان گذاشتین؟

مال من خیلی اتفاقی شد برای تحقیق دانشگاه ولی بیشتر یک حس کنجکاوی بود البته بخش بیماران روانی متعادل و بی آزار

پام رو که گذاشتم تو راهرو یک حس عجیبی بهم دست داد به خودم که اومدم دیدم یک بیمار جلوم ایستاده و داره من رو نگاه میکنه

یک مرده حدود 40ساله بود بعد از یک مکس کوتاه لبخند زد و گفت :

سلام مامان بلاخره اومدی؟

راستش خندم گرفت اون جای پدرم بود بعد به من میگه مامان.

از کنارش رد شدم دیدم یک بیمار دیگه روی زمین نشسته و با دستش روی زمین علامت هایی میکشه بهش نزدیک شدم گفتم:

سلام داری چیکار میکنی؟ گفت:

من مهندس هستم دارم نقشه ساختمونم رو میکشم.

2ساعتی اونجا بودم و تونستم بیمارهای زیادی رو از نزدیک ببینم که انگار تو این دنیا نبودن توی عالمی که خودشون ساخته بودن سیر میکردن به دور از ناراحتی ها و غم ها

پیش خودم فکر کردم گاهی خوبه که آدم دیوونه باشه تا هیچ غمی رو حس نکنه دیوونگی ام عالمیه.

یک اتفاقه جالب برام افتاد

توی اون راهرو تمام اطاقها باز بودن جز یک اطاق که درش بسته بود و نظر من رو به خودش جلب کرد

به در نزدیک شدم اول در زدم کسی جواب نداد بعد خیلی آروم در رو باز کردم

یک پسر جوان کنار پنجره نشسته بودفکر میکنم حدوده 24 سال داشت.

تمیز و آراسته و خیلی آرام بود

بهش نزدیک شدم روی تخت نشستم باهاش حرف زدم اما اون یک کلمه هم چیزی نگفت کنجکاو شده بودم میخواستم ببینم توی فکرش چی میگذره

اون خیلی سخت بود نمیشد درونش نفوذ کرد

بهش گفتم چرا حرف نمیزنی به من بگو تورو برای چی آوردن اینجا؟

برگشت روبروم ایستاد و توی چشمام خیره شد سنگینی نگاهش داشت آزارم میداد اما ناگهان خشمش آروم شد یک نگاه معصومانه

گفت:واسه عشق و دوست داشتن.

با تعجب نگاهش کردم!

گفتم: میشه بگی چه اتفاقی افتاد که آوردنت اینجا؟

بازم سکوت کرد رو به پنجره کرد وگفت:

وقتی کسی رو دوست داری و دوستت نداره وقتی با کسی صادقی ولی بهت دروغ میگه وقتی به یکی وفاداری ولی ولی بهت خیانت میکنه باهاش چیکار میکنی؟

دوباره رو به من کرد چشماش دوباره همون حالته اول رو پیدا کرد یک لحظه ترس برم داشت بی اختیار آروم گفتم:

کشتیش؟

اومد روبه روم ایستاد نفسم بند اومده بود با صدایی گرفته و ضعیف گفت:

نه..نه

دوباره به سمت پنجره بازگشت

از اطاق مراقبت صدام زدن وقت رفتن بود اما هزار تا سوال تو فکرم بود که رهام نمیکرد

بدون خداحافظی اطاق رو ترک کردم به دفتر رسیدم از مدیر تیمارستان تشکر کردم با یکی از پزشکا آشنا بودم اون من رو تا دم در همراهی کرد

ازش از اطاق مورد نظر پرسیدم گفت:

4سال پیش آوردنش از روزی که آوردنش تا حالا یک کلمه حرف نزده

از تعجب یک لحظه سر جام خشک شدم

دکتر گفت:

چیزی شده؟

گفتم:

نه...نه نمیدونین چی کار کرده که آوردنش اینجا؟

یهو صدای زنگی عجیب به گوشم رسید دکتر بهم گفت که سریع اونجا رو ترک کنم و همگی ریختن توی یک اطاق

از توی حیاط شیشه اطاقش رو دیدم هنوز کنار پنجره ایستاده بود بی اختیار براش دست تکون دادم اونم دستش رو کشید روی شیشه.

نمیدونم نمیدونم اون یه دیوونه نبود یا اگه بود یه دیوونه معمولی نبود اون یه عاشق بود که نمیدونم با معشوقش چیکار کرده بود

اگه توی این سالها حرف نزده چرا با من حرف زد چرا؟

نمیفهمیدم فقط امیدوار بودم دوباره بتونم ببینمش.

2روز بعد شنیدم که اون بیمار خودکشی کرده

از پنجره اطاقش خودش رو پرت کرده بود بیرون

تمام بدنم یخ کرد سرم گیج میرفت با تمام وجود حاظر شدم و به طرف تیمارستان راهی شدم.

خیلی شلوغ بود رام نمیدادن دکتر رو دم در دیدم التماسش کردم بزاره بیام تو بلاخره با بدبختی تونستم برم تو

تمام پله ها و طول راهرو رو دویدم تا به اطاقش رسیدم در باز بود اطاق خالی بود بغضم گرفت روی تختش نشستم چرا آخه چرا؟

یه بیمار بهم نزدیک شد سلام کرد اشکام سرازیر شد گفت:

داری گریه میکنی؟اشکام رو با دستش پاک کرد

یک کاغذ جلوم گرفت و گفت:

بیا این ماله تو

با تعجب نگاهش کردم گفت:

این رو رضا به من داد گفت هر وقت دیدمت بدمش بهت

کاغذ توی دستم می لرزید

سلام

نمیدونم از کجا پیدات شد فقط میدونم که با نگاه اولی که توی چشمات کردم چیزی جز پاکی و صداقت ندیدم

تو اون روز من رو ترک کردی و من تصمیم گرفتم دنیا رو ترک کنم

میخوام جواب سوالت رو بدم

من دیوونه نبودم من یه عاشق بودم که راهم رو اشتباه انتخاب کردم

میخوای بدونی چیکار کردم؟

بهم خیانت کرد خودم با چشمام دیدمش دزدیدمش بردمش جایی که دیگه نتونه بهم خیانت کنه یه جایی که دست هیچ کس بهش نرسه اما نکشتمش

بعد هم هر چی ازم پرسیدن نگفتم کجاست

همه فکر کردن کشتمش منم یک کلمه حرف نزدم

بعد هم پدرم به خاطر اینکه اعدامم نکنن با چند تا آزمایش و مدرک و پارتی ثابت کرد که بیماره روانیم

میخوای بدونی واسه چی باهات حرف زدم؟

به خاطر صداقتی که توی چشمات دیدم این صداقت توی چشمای کسی نبود

حالا میخوام این قصه را تموم کنم باقی راه رو تو باید بری

میخوام بگم کجاست

 

تمام دستم میلرزید در یهو باز شد نامه از دستم افتاد به سرعت برش داشتم

 

دکتر بود وارد اطاق شد با عصبانیت فریاد زد تو با این بیمار چه ارتباطی برقرار کردی؟ باید به من بگی بگو بگو اون با تو حرف زد؟ آره آره ؟

دوباره بغضم ترکید زدم زیره گریه

گفتم آره آره حرف زد من اشتباه کردم شاید اگه اون روز بهتون میگفتم اون الان زنده بود

دکتر گفت:

خیلی خوب خیلی خوب آروم باش حالا به من بگو اون به تو چی گفت؟

نامه رو بهش دادم با تعجب بازش کرد و شروع به خوندن کرد

اون دختر پیدا شد توی یک کلبه توی یک جنگل پرت و یک پسر جوان هم آنجا بود که بعد معلوم شد دوسته رضا بوده و بهش قول داده که مواظبش باشه

آخر نامه رضا نوشته بود

اگر یاسمین رو دیدی بهش بگو دوستش دارم و تا آخرین نفس بهش وفادار بودم.اگه مجنون میخواست از ما امتحان بگیره بزار از حالا بگم که هردومون تو اون ردشدیم.

تو بری موندن من معنی دیوونگیه            آخرین حرفم اینه تو بری آخره این زندگیه


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, ] [ 13:31 ] [ ] [ ]

پراز خالی

 

عشق یعنی صدای بیداده گریه .سکوت تلخ فریاد .نیم نگاه شهامت در پس نقاب خیال

آخرین ترانه لالایی. گریه های بیصدا .نگاه پر زحسرت .آتش سوزان خاموش

چگونه میتوان فریاد زد وقتی حتی نفسی در سینه باقی نیست.

چگونه میتوان خاموش شد وقتی حتی جرعه ای سرما نیست.

 

من در پس چهره غمگینت فریاد بیصدا را دیدم.

من فریاد زدم اما صدای فریادم را چه کسی خواهد شنید؟

 

دورترین فاصله ها برای من نزدیکترین راه برای توست

 

زندگی یعنی همیشه انتظار از پشت شیشه

 

 

آغاز روز:

امروز روز خداست وهمه کار هايم رنگ وبوي خدايي دارد

هر روز برکت و نعمت خدا را در زندگي ام مشاهده مي کنم

با شور و شوقي فراوان و ايماني نيرومند بيرون مي روم

 تا آنچه را که بايد به دست من صورت گيرد به انجام رسانم

 در طول روز:

تنها خدا منشا توانگري و برکت بيکران من است.روزي ام از خداست

هم اکنون همه چيز و همه کس مرا توانگر مي سازد

هميشه به ياد دارم خدايي ثروتمند دارم که هميشه مرا به ياد دارد

خدا عاشق و مشتاق من است

من  از هيچ چيز نمي ترسم زيرا خليفه خدا هستم

 وتمام نعمت هاي الهي از آن من است 

و کمتر از بهترين را نمي خواهم

تسليم شکست نمي شوم ،با تمام نيرو ودر کمال ثبات و پايداري  به پيش مي روم 

آن قدر ايستادگي مي کنم تا آرزو هاي قلبي و الهي ام را به دست آورم

هيچ چيز منفي در زندگي  من راه ندارد زيرا مسئو ليت همه امور  با خداست

 

 پایان روز:

اين روز را رها مي کنم تا برود

 خداي مهربان فقط خوبي هاي اين روز  را برايم نگاه مي دارد

و ما بقي آن نا پديد  مي شود

و براي فر دايي بهتر و زيبا تر آماده مي شوم 

من به خواب مي روم اما خداي من بيدار مي ماند تا مسا يلم را با نظم الهي حل کند

 ومرا به موفقيت  وشادماني و توانگري برساند


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, ] [ 13:31 ] [ ] [ ]

پنجره

 یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد

یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــ*

*ــــــ*

*


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, ] [ 11:37 ] [ امید ] [ ]

دفتر مشق

 معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد :

سارا…دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا 
جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟ 

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک 
خیره شد و داد زد :چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره
نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد… بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت : 

خانوم… مادرم مریضه… اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن…  اونوقت 
میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد… اونوقت میشه برای 
خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه… اونوقت… 

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم…

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم… 

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا…

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد…


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, ] [ 11:31 ] [ امید ] [ ]

یادگاری از سالار عزیز

 

دلـــم می لـــرزد هـــر گــاه صــدای جدیـدی سلام می کــند  
قــلبم می کـــوبد  
نفـــَسم تـــنگ می شود ،
دســـتانم بــه لـــرزه می افــتند ! 
مـــن دیگــر کـــشــش خداحـــافظــی نــدارم .... 
ببــخشید کــه دیــگر جــواب سلامِ کســی را نمی دهـــم ... !!!  
آنچــه مــا آدم هــا را از هم دور می کنــد 
زمان نیست ، زمــانه است  
زودتــر از کفش هایمان دوست عوض می کنیــم!!!

 

 

غربت 
یعنی 
به دنبال ِ کسی گشتن 
و همه را شبیه او دیدن 
همه را با او مقایسه کردن 
و به همه لبخند زدن 
...و پیش ِ همه بغض کردن 
و باز 
و همیشه 
به دنبال او گشتن.......!

 

 

درد من تنهاییم نیست... 
درد من این است که. 
هر روز ازخودم میپرسم... مگرخودش مرا انتخاب نکرد......؟؟؟   
من نه مغـــرورم ؛ و نه بی احســاس ... فقط دل خستـه ام !!!

 

دل خستــــــــــــه از اعتمـــــــــادی بیجــــــــا ... !

 


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, ] [ 15:17 ] [ امید ] [ ]

اینه دفتر دلم که برای هیشکی بازش نکردم .....

 کاش وقتی اینجا اینارو مینویسم و از درد

توی دلم از تاریکیش از اینکه خستس میگم

و مینویسم و هیشکی حتی یه نظرنمیده

واسه دلم واسه اینکه یه چراغی توش روشن شه که امیدوارم شم

تو این چند روز اتفاقای زیادی افتاد هر روزش خرد شدم

یه صدایی توی قلبم پیچید صدای شکستن لرزیدن

صدای کسی که هی میگه تو تنهایی تنهاییو قبول کن

همه رفتنین میرن وقتی رفتن تو میمونی و غمات پس تنها باش

اما من میگم اگه من تنهام اگه بی کسم اگه دلتنگم

اگه این سرنوشت اگه اینکه من توی دلم یه چراغ روشن نباشه

پس بذار باشه اگه منو درک نمیکنن اگه منو نمیخوان

اگه من براشون عروسکم بذار باشم اینجوری حداقلش میگم بودم اما ......

هــــــی دیگه بالاتر ازسیاهی و تاریکی رنگی نیست

پس من تهشم ته ته همه چی پس هستم

ته ته جاده بی کسی منتظرم تا بیاد و بگه وقتشه بریم همین و بس 

 


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, ] [ 10:22 ] [ ] [ ]

بعضی وقتا


بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی


دلت بگیره ولی دلگیری نکنی


شاکی بشی ولی شکایت نکنی


گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن 


خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری


خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری 


خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی 


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, ] [ 10:18 ] [ ] [ ]

کاش میشد

 کاش میتوانستم خاموش شوم


فنا شوم


محو شوم


من از این روزگار خسته شده ام


از این لحظه هایی که حال مرا نمی فهمند و کند می گذرند بیزارم


من از تمام شایدها و بایدها متنفرم 


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, ] [ 10:16 ] [ ] [ ]

این روزهــــایم به تظاهر می گذرد

 این روزهــــایم به تظاهر می گذرد


تظاهر به بی تفاوتی


تظاهر به بی خیـــــالی


به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست 


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, ] [ 10:11 ] [ ] [ ]

سخت است

 سخت است در خوش گذرانی هایت هم افکارت آزارت دهند


و طعم زهر مار به خود بگیرد لحظات شادت 


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, ] [ 10:6 ] [ ] [ ]

سلوم

  

من اومدم خوش اومدم

بچه ها جووووووووووون من این چند روز در حال خر خونی بودم (یعنی داشتم علم کسب میکردم)

و رفته بودم تلبیز (تبریز) برای اینکه دو تا از فامیلامون فوت شدن یکیش دخترخاله

مامانم یکیشم زن عموش اوخی انقدر خوشگل بودن خدا رحمتشون کنه

وااااااااااییییی به من خوش گذشت چون هم بازی بچگیامو دیدم بعد از 5سال پسر پسر

عمه ی مامانمه ولی خب مث دوتم بود وقتی بچه بودیم با هم بازی میکردیم به خاطر

اون فکم بخیه خورده بود  الان جاش مونده

اسم این اقای خوستل که خیلی هم خیره سرش مثبته (خالی بستم زیر زیرکی یه کارایی

میکنه) علی هستش 

یادش بخیر اصلا بیخیال اومده بودم یکم حرف بزنم براتون دلم براتون تنگیده بود 

مدیر وبلاگ عزیزم قلبونت دلم بلات تنگیده بود خوستله 

خب دیگه من بلم زیادی زر زدم بازم میام بای بای


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, ] [ 10:4 ] [ ] [ ]

من کنارتم

 

چیـــز زیـــادی نمــی خـــواهـم...

 
فقـــط کمــی گـــوش دهی...
 
انــدکی درک کنــــی...
 
و از ته دل ایـــن جملــــه را بگویـــی :
 
آرام بــــــاش...
 
مـــن کنـــــارتــــم ...!!!!


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, ] [ 18:14 ] [ امید ] [ ]

رفیق تنهایی

 

همیشه آدم وقتی به همدیگه فکر میکنن که تنها میشن

کسی واقعا عاشقه که وقتی همه پیششن

به اونی فکر میکنه که رفیق تنهایی هاشه . . .


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, ] [ 20:33 ] [ امید ] [ ]

چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟

 چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید


چرا نگاه هایت انقدر غمگین است


چرا لبخند هایت انقدر بی رنگ است


اما افسوس 


هیچ کس نبود همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره


آری با تو هستم، با تویی که از کنارم گذشتی


و حتی یک بار هم نپرسیدی


چرا چشم هایت همیشه بارانی است

 


برچسب‌ها:
[ شنبه 2 دی 1391برچسب:, ] [ 18:0 ] [ ] [ ]

دلت گرفته؟؟؟؟؟؟؟؟

 دلت گرفففففته؟؟قلبت شکسسسسته؟


راه امیدت هنوز نبسسسسسسسته...


اون برمی گرده,گریه نکكکكککن


دلت پره از حرف نگففففتتتتتتته؟


یادش می افتی گریت می گیرهههههههه؟


برو زیارت دلت واششششششه


انقد بمون تا نذرت ادا ششششششه


اون بر می گرده,گریه نکککککن


حالا جون من بخند,بخند دیگه


دنیا دوروزه رفیق همش می گذرررره


برچسب‌ها:
[ شنبه 2 دی 1391برچسب:, ] [ 17:57 ] [ ] [ ]